قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود
زمان ارسال : ۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
علی آخرین کارتن ظرفها را در آشپزخانهی کوچک که گوشهی حیاط بود گذاشت، نگاهی به من انداخت که هنوز داشتم سکوی کثیف آشپزخانه را دستمال میکشیدم ولی بعضی از لکههای سمج و چسبناکش پاک نشده بود.
- خسته نباشی.
- تو هم همینطور.
- ولش کن دیگه، نصفهشبه. بیا بریم یه لقمه نونپنیر بخوریم و بخوابیم. فردا باید اول وقت خودم رو به عموجانت معرفی کنم بلکه دلخوری مرخصی امروز از دلش دربیا
فاطمه
10این مرد تو را آرزو دارد....ولی تو نمیدانی🫠